در این پست، یکی از اشعار زیبای مولوی در دیوان شمس رو انتخاب کردم که توسط AI تفسیر شده. در انتهای پست، تگ “تفسیر” وجود داره که شما رو به بقیه پست‌های تفسیر وصل می‌کنه.

لینک مرجع غزل

بیت اول: “از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها / دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می‌خا”

مولانا در این بیت، دل را از دلبستگی به “اقبالگاه خوش”، یعنی بخت و اقبال زودگذر دنیوی، برحذر می‌دارد و هشدار می‌دهد که حتی لحظه‌ای در این جهان تنها و بی‌توجه به حقیقت نماند. او دعوت می‌کند که دل به جای لذت‌های فانی، “باده جان”، یعنی شراب معرفت و عشق الهی، بنوشد و لحظه‌ای شکر خدا را به جا آورد. بر اساس تفاسیر عرفانی، مانند آنچه در شرح دیوان شمس توسط بدیع‌الزمان فروزانفر آمده، “باده جان” اشاره به جذبه الهی دارد که روح را از تعلقات مادی آزاد می‌کند. این بیت انسان را به بیداری و روی‌گردانی از دنیا به سوی حقیقت فرا می‌خواند.

بیت دوم: “به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل / دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا”

مولانا در این بیت، انسان را دارای دو بُعد توصیف می‌کند: در باطن، مانند “عقل کل”، یعنی خرد الهی و فطرت پاک، و در ظاهر، مانند “تنگ گل”، یعنی جسم محدود و خاکی. او می‌فرماید که دل باید گاه با الهام “امر قل” (اشاره به آیه قرآن: “قل هو الله أحد”، سوره اخلاص) به توحید و معرفت خدا برسد و گاه با “تشریف اعطینا” (اشاره به آیه 26 سوره صاد: “وآتیناه الحکم صبیا”) به مقام حکمت و عطای الهی مزین شود. بر اساس تفسیر نیکلسون در شرح دیوان شمس، این بیت انسان را دعوت می‌کند که با هماهنگی ظاهر و باطن، از محدودیت جسم به سوی وسعت روح حرکت کند.

بیت سوم: “تصورهای روحانی خوشی بی‌پشیمانی / ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی”

اینجا مولانا از “تصورهای روحانی” سخن می‌گوید که شادی بدون پشیمانی به ارمغان می‌آورند، برخلاف لذت‌های مادی که ناپایدارند. این تصورات از “رزم و بزم پنهانی”، یعنی ستیز و شادی‌های عالم غیب، سرچشمه می‌گیرند و به “سر او اخفی”، یعنی راز پنهان‌ترین حقیقت الهی، اشاره دارند (برگرفته از “هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن”، قرآن، سوره حدید، آیه 3). طبق شرح فروزانفر، این بیت انسان را به سوی شهود عرفانی هدایت می‌کند که در آن، شادی حقیقی در اتحاد با خدا یافت می‌شود، نه در دنیا.

بیت چهارم: “ملاحت‌های هر چهره از آن دریاست یک قطره / به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا”

مولانا در این بیت، زیبایی‌های ظاهری (ملاحت‌های چهره‌ها) را تنها قطره‌ای از دریای بی‌کران جمال الهی می‌داند. او می‌پرسد: کسی که تشنه حقیقت است (“استسقا”، یعنی طلب آب، کنایه از عطش معرفت) چگونه با قطره‌ای سیراب می‌شود؟ بر اساس تفاسیر عرفانی، مانند آنچه در شرح‌های کلاسیک دیوان شمس آمده، مولانا انسان را از دلبستگی به زیبایی‌های فانی بازمی‌دارد و او را به سوی اقیانوس حقیقت الهی فرا می‌خواند، جایی که عطش روح تنها با خدا سیراب می‌شود.

بیت پنجم: “دلا زین تنگ زندان‌ها رهی داری به میدان‌ها / مگر خفته‌ست پای تو تو پنداری نداری پا”

مولانا دل را خطاب قرار می‌دهد و می‌فرماید که از “تنگ زندان‌ها”، یعنی محدودیت‌های دنیا و جسم، راهی به “میدان‌ها”، یعنی عالم وسیع روح و آزادی دارد. او با طعنه می‌پرسد: آیا پای تو خفته است که گمان می‌کنی راه رفتن نمی‌توانی؟ طبق تفسیر عرفانی، این بیت به غفلت انسان اشاره دارد که خود را در بند دنیا می‌بیند، در حالی که با بیداری معنوی، می‌تواند به سوی حقیقت پرواز کند. فروزانفر این را دعوتی به سلوک و رهایی از تعلقات مادی می‌داند.

بیت ششم: “چه روزی‌هاست پنهانی جز این روزی که می‌جویی / چه نان‌ها پخته‌اند ای جان برون از صنعت نانبا”

در این بیت، مولانا از “روزی‌های پنهانی” سخن می‌گوید که فراتر از روزی مادی (غذای دنیوی) است که انسان به دنبالش می‌گردد. او می‌افزاید که “نان‌ها”، یعنی رزق‌های معنوی و معرفت الهی، در جایی ورای “صنعت نانبا” (دست‌ساخته‌های بشری) پخته شده‌اند. بر اساس شرح‌های عرفانی، این بیت انسان را دعوت می‌کند که به جای جست‌وجوی رزق مادی، به سوی رزق روحانی برود که در عالم غیب آماده است و تنها با بیداری قلب به دست می‌آید.

بیت هفتم: “تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو / زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا”

مولانا در این بیت، با تصویری شاعرانه، انسان غافل را به کسی تشبیه می‌کند که چشمانش را بسته و می‌پرسد: روشنایی کجاست؟ او می‌فرماید که خورشید حقیقت (خدا) بر چشمانش می‌تابد و می‌گوید: من اینجایم، در را باز کن! طبق تفسیر نیکلسون، این بیت غفلت انسان از حضور خدا را نشان می‌دهد که مانند بیت اول، انسان را به بیداری و گشودن چشم دل دعوت می‌کند. خورشید، نماد نور الهی است که همیشه حاضر است، اما انسان با غفلت، آن را نمی‌بیند.

بیت هشتم: “از این سو می‌کشانندت و زان سو می‌کشانندت / مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا”

مولانا در این بیت، از جذبه‌های دوگانه سخن می‌گوید: از یک سو، دنیا انسان را به سوی خود می‌کشد، و از سوی دیگر، خدا او را به سوی حقیقت فرا می‌خواند. او خطاب به انسان “ناب” (پاک) می‌فرماید که با درد (تعلقات دنیوی) همراه مشو و به سوی بالا، یعنی عالم الهی، پرواز کن. بر اساس تفاسیر عرفانی، این بیت دعوت به انتخاب راه حقیقت در برابر فریب دنیاست و به بیت اول وصل می‌شود که از دلبستگی به اقبالگاه خوش نهی می‌کرد.

نظر شخصی خودم: اینجا میگه درد رو با خودت حمل نکن. وقتی درد و رنجی در زندگی هست، نباید این درد و تحمل کرد. این درد یک نشانه و یک پیغامی هست که راه درست رو به ما نشون میده. مثلا، شما وقتی برای اولین بار به آتش دست بزنید، درد و رنج حاصل از اون به شما میفهمونه که نباید این کار رو انجام داد!

بیت نهم: “هر اندیشه که می‌پوشی درون خلوت سینه / نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما”

مولانا در این بیت، می‌فرماید که هر اندیشه‌ای که در خلوت دل پنهان می‌کنی، از چهره‌ات (سیما) آشکار می‌شود. این بیت به تأثیر باطن بر ظاهر اشاره دارد؛ اندیشه‌های درونی، چه نیک و چه بد، در صورت انسان نمایان می‌شوند. طبق شرح فروزانفر، مولانا اینجا بر صداقت باطن تأکید می‌کند و انسان را به پاک کردن دل از اندیشه‌های ناپاک دعوت می‌کند تا چهره‌اش بازتاب حقیقت باشد.

بیت دهم: “ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می‌نوشد / شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا”

مولانا با تشبیه انسان به درخت، می‌فرماید که باطن (ضمیر) انسان، مانند درختی است که از دانه‌هایی که می‌نوشد (اندیشه‌ها و اعمال)، میوه می‌دهد. این بیت، بر اساس تفاسیر عرفانی، نشان می‌دهد که نتایج اعمال و نیات انسان در زندگی‌اش هویدا می‌شود و ادامه دعوت به پاکی باطن در بیت قبلی است.

بیت یازدهم: “ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی / ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما”

این بیت، ادامه مثال بیت قبل است و مولانا تأکید می‌کند که هرچه انسان در دل بکارد، همان را درو می‌کند. اگر دانه سیب (معرفت و نیکی) بکارد، شاخه‌هایش پر از برگ سیب (ثمرات نیک) خواهد بود، و اگر دانه تمر (جهل و شر) بکارد، خرما (نتایج بد) می‌روید. بر اساس شرح‌های کلاسیک، این بیت قانون معنوی “کِشتی و درو کردی” را نشان می‌دهد و انسان را به انتخاب نیکی در برابر بدی دعوت می‌کند.

بیت دوازدهم: “چنان کز رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد / ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا”

مولانا در این بیت، انسان را به بیماری تشبیه می‌کند که طبیب (عارف یا خدا) از رنگ چهره‌اش به بیماری (حالت باطنی) او پی می‌برد. او می‌فرماید که بیننده بصیر (خدا یا عارف) از رنگ و روی چشمان انسان، به دین و ایمانش آگاه می‌شود. طبق تفسیر نیکلسون، این بیت بر شفافیت باطن در برابر خدا تأکید دارد و انسان را به اصلاح حال درونی دعوت می‌کند تا دینش پاک باشد.

بیت سیزدهم: “ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو / ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا”

مولانا در ادامه بیت قبل، می‌فرماید که خدا یا عارف بصیر، حال دین و نیات (مهر و کین) انسان را از چهره‌اش می‌بیند، اما این راز را فاش نمی‌کند و انسان را رسوا نمی‌سازد. بر اساس تفاسیر عرفانی، این بیت به رحمت الهی اشاره دارد که با وجود آگاهی از عیوب انسان، او را می‌پوشاند و فرصت اصلاح می‌دهد. این بیت انسان را به شکر این لطف و اصلاح باطن فرا می‌خواند.

بیت چهاردهم: “نظر در نامه می‌دارد ولی با لب نمی‌خواند / همی‌داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا”

مولانا در این بیت، از خدا یا عارف سخن می‌گوید که نامه اعمال انسان را می‌بیند، اما با لب آن را نمی‌خواند، یعنی رازهایش را فاش نمی‌کند. او می‌داند که از این “حامل” (انسان)، فردا چه نتایجی زاده خواهد شد. طبق شرح فروزانفر، این بیت به علم الهی و حکمت خدا اشاره دارد که آینده انسان را بر اساس اعمالش می‌داند، اما با رحمت، او را رسوا نمی‌کند و به او فرصت می‌دهد.

بیت پانزدهم: “وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده / اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما”

مولانا می‌فرماید که اگر خدا یا عارف از دیده (چشم بصیرت) سخنی بگوید، آن را به صورت رمز و پوشیده بیان می‌کند. اگر انسان “درد طلب”، یعنی عطش حقیقت، داشته باشد، این رمزها و اشارات را درک خواهد کرد. بر اساس تفاسیر عرفانی، این بیت نشان می‌دهد که معرفت الهی در قالب رمز به سالک می‌رسد، اما تنها کسی که شوق حقیقت دارد، آن را می‌فهمد.

بیت شانزدهم: “وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را / فسانه دیگران دانی حواله می‌کنی هر جا”

در بیت پایانی، مولانا می‌فرماید که اگر “درد طلب” (شوق حقیقت) در انسان نباشد، سخن صریح را هم بپذیرد، اما آن را به عنوان “فسانه دیگران” (داستان بی‌ارزش) می‌انگارد و به هر سو حواله می‌کند (نادیده می‌گیرد). طبق شرح‌های عرفانی، این بیت تأکید می‌کند که بدون عطش معنوی، حتی حقیقت آشکار هم برای انسان بی‌فایده است. مولانا انسان را به داشتن درد و شوق برای درک حقیقت دعوت می‌کند.

جمع‌بندی و ارتباط مضمونی:

این غزل، سفری عرفانی است از هشدار علیه دلبستگی به دنیا (بیت اول) به سوی بیداری معنوی، اصلاح باطن، و درک حقیقت الهی. مولانا در بیت‌های اولیه، انسان را از غفلت و تعلق به اقبالگاه‌های فانی برحذر می‌دارد و در ابیات بعدی، با تصاویری چون باده جان، خورشید حقیقت، و دانه و درخت، او را به سوی معرفت و پاکی باطن هدایت می‌کند. مضمون اصلی، دعوت به بیداری و خودشناسی است که در بیت‌های پایانی با تأکید بر “درد طلب” به اوج می‌رسد. منابع معتبر، مانند شرح فروزانفر و نیکلسون، این غزل را دعوتی به سلوک عرفانی و رهایی از بند ماده می‌دانند.